دلتنگی

+_()*&^%$#@!×!@#$%^&*)(_++_()*&^%$#@!××!@#$%^&*)(_++_()*&^%$#@!×

دلتنگی های من

 hery_pater@yahoo.com


---------------------------------------------

لحظه اي كه قلم را بر روي كاغذ گذاشتم قلم شروع به نوشتن كرد و من فقط تماشا كردم، قلم از قصه دل مي­گفت و من غصه اهل دل، قلم از رخ يار مي­گفت و من از دل يار، قلم از وجود تو
مي­گفت و من از دوري تو. لحظه اي كه تو را ديدم لحظه اي كه ترا صدا كردم گفتم مثل همه، ولي نه اشتباه كردم، اشتباه و دل يكبار ديگه ........... و این لرزش یک اشتباه دیگه من بود.

وقتي در كنارم بودي چيزي نفهميدم ولي وقتي نبودي دلتنگي با سازي شكسته شروع به نواختن
مي­كرد، آهنگي خسته از تمام زندگي. نمي دونم شايد تو هم تو زندگي كسي را دوست داشته باشي، شايد اگه نبينيش دلتنگ بشي. من هر وقت كه تو را نبينم دلتنگ ميشم و هر وقت كه دلتنگي به سراغم مياد دست به دامن قلم ميشم، چون قلم هم عاشقه، عاشقي دلخسته، عاشقي تنها در انبوه جمعيت.

نوك قلم را روي سفيدي كاغذ می­گذارم و اون شروع می­کنه به سرخوردن و نقش ونگار ميزنه، نقش دلي خسته كه انگار هزار ساله به خواب رفته، ولي نه دل كه خواب نمي­ره، شايد هم بره، نميدونم شايد همش يه خواب باشه، خوابي آشفته، خوابي پر از اظطراب، -خداكنه- ولي نه خواب نيست، بيداري.

ديگه خسته شدم از همه كس از همه چيز، ديگه هيچي برام جذاب نيست، شدم آدم الكي خوش، براي من دنيا همش خوابه، مي دوني چرا، خواب رويايي است كه در آن از تمام عالم دور ميشي، تو خواب دنياتو خودت ميسازي و اونجوري كه ميخواهي زندگي ميكني اوني را كه دوست داري ميبيني و اونجوري كه ميخواهي باهاش صحبت مي­كني مهم نيست چه اتفاقي بيفته چون همش يك خوابه و يك روزي تموم ميشه و از يادها ميره. زندگي هم مثل خوابه، زود میاد و زود ميگذره از يادها ميره با اين تفاوت که هميشه جاي زخمش روي قلب آدما جا ميمونه، زخمي كهنه و ابدي.

بزرگي گفت يك ديوار بساز اگه به كسي بدي كردي يك ميخ به ديوار بكوب، به هر كس كه  خوبي كردي يك ميخ از ديوار بكش، ميبيني مدتي بعد ديگه ميخي روي ديوار نيست ولي جاي ميخ­ها باقي مونده. دل آدم هم مثل همون دیوار میمونه اول پاکه پاکه ولی بعد از مدتی مثل همون دیوار خط خطی میشه و جای خوبی و بدی روی اون میمونه.

---------------------------------------------

-  شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی، ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.

-  تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

-  پس از یک جستجوی نقره­ای در کوچه­های آبی احساس، ترا از بین گلهایی که در تنهاییم روییده با حسرت جدا کردم.

-  و تو در پاسخ آبی­ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران و سرگردان چشمانی­است رویایی.

-  و من تنها برای زیبایی آن چشم، ترا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.

-  همین بود آخرین حرفت، و من بعد از عبور تلخ وغمگینت، حریم چشم­هایم را بر روی اشکی از جنس غروب و ساکت و نارنجی خورشید وا کردم.

-  نمی­دانم چرا رفتی! نمی­دانم چرا. شاید خطا کردم.

-  و تو بی­آنکه فکر غربت چشمان من باشی، نمی­دانم کجا، تا کی، برای چی، ولی رفتی!

-  و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می­بارید، و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت، و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد، و گنشککی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بال­هایش غرق در اندوه غربت شد.

-  و بعد از رفتن تو آسمان چشم­هایش خیس باران خواهد بود.

-  و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی­ام از دست خواهد رفت.

-  کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.

-  و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد.

-  کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد، و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد.

-  هنوز آشفته چشمان زیبایی توأم برگرد، ببین که سر نوشت انتظار من چه خواد شد.

-  و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید، کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت: تو هم در پاسخ این بی وفایی­ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.

-  و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید، بدون انتظاری که بدون پاسخی سردست، و من در لوح پاییزی ترین ویرانه یک دل، میان غصه­ای از جنس کوچک یک ابر نمی­دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانه­گیمان،

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . . . . . . .

 

 


گزارش تخلف
بعدی